سلام
برگشتم
اونم با توپه پر
محتاج دعاتونم
تورو خدا برام دعا كنين
خيلي وقته اپ نكردم
خوب سنمون رفته بالا دردسراي زندگي هم زياد شده
از تمام دوستايي كه برام كامنت گذاشتن ممنونم
به خدا شرمندم كرديد
نمي دونم جواب اين همه محبت رو بايد چطوري بدم چندتا نوشته چندتا هم از شعرهاي
جديدم رو براتون گذاشتم
اميدوارم مورد قبول قرار بگيره
منتظر نظراتتون هستم
وقتی رفتی بی بهونه...وقتی دل بریدی ساده
دل سپردم به خیابون و به کوچه بی اراده
از یه کوچه گرد خسته فال حافظی خریدم
کاغذ فال و که خوندم...یه ترانه آفریدم
اون که اون نوشته ها رو توی کاغذا نوشته
هرکی بوده می دونسته...زندگیم سیاه و زشته
اون نوشته بود که یارت...برمی گرده باز دوباره
از خدا بخوا که هیشکی...قدرت اونو نداره
کوچه ی خاطره ها رو دوره کردم و دویدم
همه جا سرک کشیدم...ولی باز تو رو ندیدم
هق هق گریه ی من رو...کسی توی کوچه نشنفت
تو دیگه برنمیگردی...حافظم به من دروغ گفت
انتظار شد همه چیزم...روزِ از نو روزی از نو
حافظم به من دروغ گفت...مث تو...مثل خود تو
شب و روزم بی تو سر شد امیدم چه نا امید شد
دل خوش فال تو بودم...موهای سرم سفید شد
خاطرات نیمه کاره جونمو به لب رسونده
بیا و ببین عزیزم...که از عاشقت چی مونده!؟
به خودم میگم که هستی منم و فکر محالت
دلخوشیم فقط همینه...زنده موندم با خیالت
کوچه ی خاطره ها رو دوره کردم و دویدم
همه جا سرک کشیدم...ولی باز تو رو ندیدم
هق هق گریه ی من رو...کسی توی کوچه نشنفت
تو دیگه برنمیگردی...حافظم به من دروغ گفت
نيما0/5a
منو دوست داشته باش
مثل همون لحظه ی اول عاشقیمون مثل همون نیمه شب عشق
منو دوست داشته باش
مثل لحظه ی دیدارمون که منو در اغوش می کشیدی و گونه مو می بوسیدی منو دوست داشته
باش
عزیزم منو مثل ان لحظه که برای شنیدن صدام و دیدن اون چشم های سیاهم بی قرار بود
دوست داشته باش
منو دوست داشته باش مثل اون لحظه که در زیر بارون قدم می زدی و به یاد من ترانه ی
عاشقی رو زیر لب زمزمه می کردی
اون لحظه هایی که دستامو می گرفتی و با هم در کوچه های شهر عشق قدم می زدیم
منو مثل اون لحظه دوست داشته باش که گل های باغ زندگی رو دسته دسته می چیدی و به
من هدیه می کردی
عزیزم منو مثل اون لحظه که از من دور بودی و می گفتی زندگی برات بدون من هیچ
معنایی نداره دوست داشته باش
مثل اون لحظه ای که هنگام غروب دلتنگت می شدم منو دوست داشته باش
مثل لحظه ای که من برات اشک می ریختم و تو با صدات به من ارامش می دادی با همان
ارامش عاشقانه ت منو دوست داشته باش
منو دوست داشته باش عزیزم چون تو توی این دنیای بزرگ تنها کسی هستی که منو دوست
داری
عزیزم بیا و تو هم تنها کسی باش که من تورو دوست می دارم
کافه دیدار!
کافه دیدار واسه من...کافه ی خاطره ها شد!
وقتی که نگاه سردت...از نگاهِ من جدا شد!
تک و تنها را میاُفتم...توی کوچه تو خیابون!
تا که می رسم به کافه...آخ چقد خالیِ جامون!
سرِ اون میزی میشینم...که یه روز با هم نشستیم!
قول دادیم با هم بمونیم...حالا هر کجا که هستیم...!
یاد اون روزی می اُفتم...که برای هم می مردیم!
توی کافه می نِشستیم و با هم...قهوه می خوردیم!!!
من هنوز میام به کافه توی فکرتم همیشه!
به خودم میگم رسیدی...در که باز و بسته میشه!
صندلیِ خالی...قهوه...من و کافه خاطراتت!
بی تو باز هجوم میارن...لحظه های تلخ و ساکت!
کاش میشد یه روز دوباره توی بیای به این حوالی!
تا یِکَم آروم بگیریم...من و صندلیِ خالی!
هنوزم مونده تو کوچه...ردِ پای پرسه هامون!
بی تو تلخه دنیا مثلِ...قهوه تُرکِ توی فنجون!
من و کافه خاطراتت... قهوه...صندلیِ خالی!
کاش میشد یه روز دوباره توی بیای به این حوالی!
من هنوز میام به کافه توی فکرتم همیشه!
به خودم میگم رسیدی...در که باز و بسته میشه!